سلام
آورده اند که روزی نظامی تیره بختی مورد خشم تیمسار زاهدی قرار می گیرد.
می گوید که او را ببندند و شلاق بزنند. در این هنگام او را پای تلفن می خواهند.
به مباشر ضرب می گوید : بزنید تا من برگردم!
زاهدی می رود تلفن خانه و بعد تلگراف خانه و گرفتار کارها و مشاغلش بوده و ظهر به خانه می رود
و ناهار می خورد و می خواهد استراحت کند که تلفن منزلش زنگ میزند. می پرسد :
- چه خبر است ؟
صفرخان مباشر ضرب می گوید :
- حسب الامرتان، نظامی را شلاق می زنند. چه امر می فرمایید؟ باز هم بزنند؟
- کدام نظامی ؟
- قربان! همان نظامی که صبح فرمودید شلاقش بزنید تا من بیایم. چون تشریف نیاوردید هنوز شلاق می زنند!
-خوب، حالا نظامی در چه حال است ؟
- قربان او مدتی است که مرده ، ما به جسدش شلاق می زنیم
- دیگر بس است پدر سوخته ها !
نقطه
نقل از مجله دیدار آشنا