سلام.
جالب بود خيلي.
البته شايد خيلي ربط نداشته باشه ولي اينم جالبه:
روزي شخصي در حال نماز خواندن در راهي بود و مجنون بدون اين که متوجه شود از بين او سجاده اش عبور کرد مرد نمازش را قطع کرد و داد زد هي چرا بين من و خدايم فاصله انداختي مجنون به خود آمد و گفت من که عاشق ليلي هستم تورا نديدم تو که عاشق خداي ليلي هستي چگونه مرا ديدي
من نميدونستم شما سربازيد.
لبيك سر باختن براي مملكت اسلام مباركتون باشه.