سلام دوست جون
خيلي باحالي با نوشته هات عشق کردم
فقط تاريخ نداشت !!! نميدونم کدوم نوشتت براي کيه !!!!؟
يا حق
زود تر از همه انجا بوديم
الحمدله
حق گفته شد وبه چهره لبخند نشست
خون شهدا دهان نا حق را بست
ما مي فهميم مصلحت را اما
بر دل اثر زخم زبان ها مانده ست
گناه دارد به خدا دل آب كردن!
دست _دست شكسته ي ما _نيست كه كم سعادتيم..آقا نسبتا بغل گوشمان و گه گاهي مگر از همين جعبه هاي نوري زيارتشان كنيم!
كاش به جاي اين پايتخت دودي وحشتناك ...يكي از روستاهاي ولايت شما بوديم!
...اصلا مني كه شيراز دنيا امدم هم حق دارم خب...!
قبول نيست..همش دلمان را آب مي كنيد..وقتي فردا پس فردا سيل راه افتاد بدانيد كار شما _ شيرازي ها نه _ ساكنين شيراز بوده!
اٍاٍه!..يك هفته ايست بي صاحب شديم!
...
آسماني باشيد...!بغل دستتون يه آسمونه خيلي بزرگه..يه وقت كه گذشت پشيمون نشين ها!
سلام و خسته نباشيد.مطلب زيبايتان را خواندم .دستتان درد نكند.
شما كه مطلب(در باره خودم)در وبلاگ بنده را خوانديد و فهميديد كه باز نشسته ام،چرا آن قسمت كه گفته ام مدرس تمام وقت كانون هستم را نديديد و در نتيجه فكر مي كنيد كه من بيكار بيكار فقط پشت كامپيوتر نشسته ام؟
از تشريف فرماييتان به وبلاگ و ابراز محبت شما بينهايت ممنونم.
انشاءالله سالم،شادکام،پايدار و در همه امور موفق باشيد.
اولا اون صبح آشي ها بسته بود !!! چرا جو سازي مي كنيد
ثانيا چرا همه به چفيه اون بنده خدا گير دادن؟؟؟
سلام
كاش دعوتت كنند توي سفراي ديگه داستان آقا رو تو هم بنويسي
چه با مزه نوشتيد
3نفطه
و دو تا نطه رو هم و دي
سلام.عکس رو شرمنده.شايد تا فردا پيداش کنم و درست بشه.
البته نه جونيش خيلي در مورد ما صدق ميکنه نه عاشقيش به ما مي چسبه داداش يا به قول مشهدي ها يره!
برو به يکي ديگه تيکه بنداز اخوي